jeudi 12 août 2010

درباره ی صابر و اشعار

درباره ی صابر و اشعار او از نظر ارتباط با ایران و تأثیرات پابرجایی که در ادبیات دوره ی انقلاب گذاشته باید جداگانه و مشروحتر صحبت کنیم .
میرزا علی اکبر طاهر زاده صابر ، شاعر بزرگ ملی آذربایجان قفقاز ، سراینده ی فکاهیات اجتماعی و انقلابی و همکار دائمی روزنامه ی ملانصرالدین ، در سی ام ماه مه 1862 م ( 1279 ه ق ) در شماخی ، یکی از شهرهای قدیمی و تجارتی شیروان ، به دنیا آمد .
پدرش مشهدی زین العابدین پیشه ی بقالی داشت و مرد دینداری بود . صابر در چنین محیطی با تسبیح و نماز و روزه و اشتغال به واجبات دینی پرورش یافت و دوره ی طفولیت و جوانی را در دامان دشت و جنگل و چمن گذراند . . . و هنگامی که نخستین نوای انسانیت در کشورش بلند شد ، او " در سکوت تجلیات عرفانی مستغرق بود . "
صابر در هشت سالگی به مکتب رفت . در مکتب از دست آخوند و در خانه از پدر و مادر کتک ها خورد و زجرها کشید .
در اواخر قرن نوزدهم میلادی پیشرفت مهمی در فرهنگ و مطبوعات قفقاز به وجود آمد و در باکو و شماخی و نوخا مدارس جدیده دایر شد . صابر در دوازده سالگی به مدرسه ای که انجمن ایالتی باکو تأسیس کرده بود ، وارد شد و این امر در تکمیل معلومات و انکشاف استعداد شاعری او بسیار سودمند افتاد . در آن زمان شاعر سید عظیم شیروانی (1835 -1888 م ) در این مدرسه معلم زبانهای آذربایجانی و فارسی و عربی بود . صابر در ضمن تحصیل ، اشعار نظامی و فضولی و شعرای دیگر را مطالعه و از بر می کرد ، خود شعر می ساخت و اشعار فارسی را ترجمه می کرد و شیروانی آنها را می خواند و اصلاح می کرد و بدین قرار میل و رغبت صابر به شعر و شاعری هر روز افزون تر می شد .
بعد از یکی دو سال که خواندن و نوشتن ترکی و فارسی را آموخت ، پدرش وی را از رفتن به مدرسه بازداشت و در دکان خود به کار گماشت . این امر بر صابر ، که شیفته ی درس و تحصیل ادبیات بود ، گران آمد و در میان پدر و پسر اختلاف افتاد . تا جایی که پدرش دفتر اشعار او را پاره کرد .
صابر تا بیست و دو سالگی دنبال کار و پیشه ای نرفت و اوقات خود را با شعر و کتاب گذراند . در سال 1884 م ( 1301 ه ق ) به عنوان زیارت مشهد رضا (ع) عازم سفر شد و مشهد و سبزوار و نیشابور و سمرقند و بخارا و جاهای دیگر را سیاحت کرد و بعد سفری نیز به کربلا رفت و پس از مراجعت با دختری از خویشان خود ازدواج کرد و زندگانی او به علت کثرت افراد خانواده دچار اختلال گشت و از ناچاری در حدود سال 1890 م دکان صابون پزی در پیش گرفت تا لا اقل چرک ظاهری آنان را بشوید . "
صابر با این همه گرفتاری گاهی شعر می سرود ، اما تأثیر تحصیل در مکاتب قدیمه و گذشته ی محصور با خرافات و تعصبات مدتها از تجلی قریحه ی واقعی او مانع بود و نمی گذاشت از زنجیر سنن شعر کلاسیک رهایی یابد . بدین قرار تا اوایل قرن بیستم میلادی منحصراٌ قصیده و غزل می ساخت ولی با این همه در اشعار او روح خنده و شادی و شوخی و انتقاد از اوضاع نمایان بود .
بعد از شکست روس از ژاپون و پس از حادثه ی نهم ژانویه ی 1905 ( یکشنبۀ خونین ) در سرتاسر روسیه و ایالات تابعه ی آن ، از جمله در باکو ، آتش انقلاب شعله ور گردید و در نتیجه ی انقلاب ، ادبیات و هنرهای زیبا از تئاتر و موسیقی و نقاشی تا حد زیادی رونق یافت و چنانکه گفتیم جلیل محمد قلی زاده در سال 1906 م نخستین روزنامه ی فکاهی را به نام ملا نصرالدین انتشار داد و روشنفکران را در پیرامون خود جمع کرد .
صابر هم به این جبهه ی ادبی پیوست و اشعار وی از شماره ی 8 ( 26 مه 1906 م ) د راوراق ملانصرالدین منتشر گردید . ناله ی شاعر که از میان شعله های سرخ انقلاب سر کشیده بود ، در تمام کشورهای شرق شنیده شد ، و به بازارها و کوچه ها و کلبه های روستایی راه یافت و در کاخ شاه و سرای سلطان طنین انداخت .
فکاهیات صابر اگرچه با امضاهای مستعار و گاهی بی امضا چاپ می شد ، اما مردم همه احساس می کردند که این اشعار جز سروده صابر نیست . این بود که تیرهای طعن و لعن و خصومت از هر سو بر سرش می بارید و زندگانی وی را ، که از اول هم تعریفی نداشت ، روز به روز تلخ تر و ناگوارتر می کرد تا جایی که به قول خود او در این هنگام وضع یک " زندانی محکوم به اعمال شاقه " را داشت . اما صابر طعن و لعن و تکفیر را به جان خریده بود . او یک دم از خدمت به خلق غفلت نداشت و " پاداش خدمات خود را تا روز مرگ از وجدان خود گرفت ".
صابر در سال 1908 م مدرسه ای در شماخی باز کرد ، اما آن مدرسه بیش از یک سال دوام نکرد و باز شاعر دچار فقر و تنگدستی شد .
سالهای 1908 تا 1910 م دوره ی پر شور نویسندگی صابر بود . وی قریب یک ثلث از اشعار خود را در این سالها سروده و بیشتر اشعارش درباره ی ایران و عثمانی ، راجع به این دوره است .
شاعر در اوایل سال 1910 م به قصد تهیه ی کار به باکو رفت . در آنجا صبح ها در یکی از مدارس مناطق نفتی درس می داد ، با مطبوعات همکاری می کرد ، برای روزنامه ها شعر و مقاله می فرستاد و در چاپخانه ها کار می کرد . بدین سان عمر گرانمایه ی خود را با فقر و بدبختی گذرانید تا در پاییز سال 1910 م به بیماری سل گرفتار شد و سرانجام در 12 ژوئیه ی سال 1911 م ( 1329 ه ق ) برای همیشه چشم از جهان بربست .
بعد از مرگ صابر و به خصوص پس از سالهای انقلاب اکتبر ، مردم آذربایجان شوروی از وی تجلیل شایان کردند : در سال 1919 م کتابخانه ای در باکو به نام او تأسیس شد که کانون فرهنگی و مرکز اجتماع روشنفکران گردید . در 28 آوریل 1922 م بنای یادگاری برای او برپا گشت و چند مدرسه و کتابخانه و باشگاه و مزرعه ی اشتراکی و باغ و خیابان و میدان به نام او خوانده شد و روبروی دارالفنون تربیتی شهر شماخی مجسمه ی تمام تنه ی او بر پا گردید .
مجموعه ی اشعار صابر ، که به تفاریق در روزنامه ی ملانصرالدین و دیگر روزنامه های قفقاز منتشر شده بود ، به نام هوپ هوپ نامه ( یعنی هدهدنامه ) مکرر در آذربایجان شوروی و آذربایجان ایران چاپ شده و به زبانهای روسی و زبانهای کشورهای اتحاد شوروی ترجمه گردیده و شرح و تفسیر و انتقادات زیادی درباره ی صابر و هنر شعری او نوشته شده است .
صابر ، اگرچه در بدبختی زیست و به بیچارگی مرد ، از حیث زندگی ادبی مرد خوشبختی بود . او در دوره ای ظهور کرد که حوادث روزگار به یاری او شتافت و قدرت و استعداد هنری وی را که مدتها چون اخگر فروزانی در زیر خاکستر پنهان مانده و به غزلسازی و قصیده سرایی گذشته بود ، یکباره نمایاند و تاریخ نام وی را در جرگه ی هنرمندان انقلاب نخستین روس ثبت کرد .
شاعر هنگامی که از سوانح بزرگ اجتماعی و بین المللی مانند انقلاب ایران و عثمانی ، که بعد از سال 1905 به وقوع پیوستند ، سخن می گوید تجارب تلخ تاریخی انقلاب نخستین روسیه را همیشه در مد نظر دارد . درسهای انقلاب را مکرر به خاطر خوانندگان می آورد و اهمیت این درسها را در انکشاف حوادث آینده خاطر نشان می کند . به طور خلاصه انقلاب 1905 در جهان بینی اجتماعی و تاریخی صابر و تشکیل عقاید انقلابی و دموکراتیک او تأثیرات عمیق و کلی به جای گذاشته است .
صابر از هر مطلبی که سخن می گوید مرجع و معادش یکی است : مردم و سرنوشت مردم . هنگامی که از ظلم و بی عدالتی ، از مفاسد اجتماعی و خلاصه جهات منفی زندگی انتقاد می کند ، همیشه از آرمانهای بزرگ و ارجمندی که بنیاد آنها بر مردم دوستی و نوع پروری است الهام می گیرد . صابر زندگی پست و حقیر را به نام زندگی بلندی که آرزومند آن است ، رد و انکار می کند . شعر صابر ، شعر نیک بختی و روشنایی ، ترانه ی زندگی آزاد و آبرومند و نجیبانه است .
صابر از حیث مضامین اشعار و خصوصیات هنریش شاعری است رئالیست و مجدد که انقلابی در ادبیات آذربایجان و دوره ی جدیدی در طنز نویسی کشور خود و بعضی کشورهای شرق پدید آورده است .
صابر و انقلاب مشروطه ی ایران – بیدار شدن شعور سیاسی در شرق و جنبش ستمدیدگان ایران و عثمانی و مبارزه ی آنان در راه تحصیل آزادی اصولاً برای مردم قفقاز مایه ی خشنودی بود . گذشته از علایق اقتصادی و سیاسی و فرهنگی این دو سرزمین ، اکثر روشنفکران قفقاز در مراکز عمده ی شرق تعلیم یافته و با ملت ایران به خصوص هم نژاد و هم خون بودند و بنابراین نه تنها نمی توانستند به سرنوشت ایران بی اعتنا باشند ، بلکه مبارزه با استبداد و ارتجاع و کمک به بیداری مردم ایران یکی از آرزوهای سیاسی و مرامی آنان شمرده می شد .
هنگامی که جنبش دموکراتیک در ایران نیرو گرفت ، مسائلی که با این جنبش ارتباط داشت یکی از موضوع های اساسی نویسندگان و جراید مترقی و آزادی خواه قفقاز شد .
جلیل محمد قلی زاده ، پیش از آنکه روزنامه ی ملانصرالدین را انتشار دهد ، طی مقالاتی به عنوان " بی نصیب " و " دعای خیر " و جز آن زحمتکشان ایران و آذربایجان را به مبارزه با استبداد و آموختن منطق انقلابی دعوت می کرد و عباس صحت منظومه ی غیرت احمد را درباره ی دلیریها و فداکاری های یک کارگر وطن پرست آذربایجانی در زدوخوردهای انقلابی به وجود آورده بود .
اما سهم صابر در این کوشش ها بیش از دیگران بود . وی که به علت سانسور شدید نمی توانست آشکارا و به طور مستقیم از سیاست تزاریسم و حوادث انقلاب روس سخن گوید ، ناچار پیشامدهای ایران و عثمانی را برای تبلیغ افکار انقلابی دستاویز قرار داده در سروده های خود به استبداد و ارتجاع این دو کشور می تاخت و بدین وسیله من غیر مستقیم از سیاست مداخله جویانه ی حکومت تزار در امور ایران انتقاد می کرد .
چنان که می دانیم حکومت تزار دشمن سرسخت و بی امان انقلاب ایران بود و با وسایل عدیده حتی با اعزام نیروی نظامی به اختناق افکار آزادی خواهی می کوشید و مطبوعات طرفدار تزار از جمله نوویه ورمیا فریاد می کشیدند که روشنفکران قفقاز به انقلاب ایران اظهار علاقه می کنند و داوطلب به ایران می فرستند که دوش به دوش ایرانیان با قوای دولتی بجنگند " گویا فراموش کرده اند که تبعه ی روس هستند ."
در چنین وضعی می توان ارزش سیاسی اشعار صابر را درک کرد که با وجود اقامت در قفقاز ، که از هر حیث زیر سلطه و نفوذ روسیه ی تزاری بود ، با خلق آزادی خواه ایران همصدا شده از انقلاب ایران طرفداری می کرد .
عباس صحت ، یکی از شرح حال نویسان صابر گوید :
" . . . اشعار صابر در این پنج سال بیش از یک اردوی مسلح در پیروزی مشزوطیت ایران مؤثر افتاد . "
جای تأسف است که ادبا و ارباب قلم ما مطبوعات قفقاز و به خصوص مقالات و داستان های ملانصرالدین و اشعار طنزی صابر را درباره ی ایران کمتر مطالعه کرده اند و تأثیر و اهمیت آنها را در انقلاب ایران به خوبی بررسی نکرده اند .
صابر اطلاعات و معلومات تاریخی کافی درباره ی ایران داشت ، در جوانی به کشور ایران مسافرت کرده و با زندگی ایرانیان آشنا شده بود . از استبداد مطلق شاه ، خودسری خانان و مالکان یا نفوذ روز افزون سرمایه های خارجی و عقب ماندگی سیاسی و اقتصادی و فرهنگی این کشور باخبر بود . وضع رقت بار دهقانان زحمتکش ایرانی را ، که از فشار اربابان به تنگدستی و گدایی افتاده و برای جستجوی کار به مراکز صنعتی قفقاز ( آن سوی رود ارس ) رو می آوردند ، به رأی العین می دید و به خصوص از سال 1905 م به بعد مانند سایر هوشمندان قفقاز حوادث ایران را پا به پا دنبال می کرد و مجموع این معلومات و مشهودات و تأثرات بود که سنگ بنیان اشعار بی نظیر صابر درباره ی ایران را تشکیل می داد .
هنر بزرگ صابر در آن است که وقایع مهمی را که در آن روزگار در کشور ایران روی می داد ، به درستی ارزیابی کرده و آنگاه با قلمی سرشار از صدق و صفا به رشته ی نظم در آورده و حتی در بعضی موارد اتفاقات آینده را پیشگویی کرده است .
صابر که اعلامیه ی اکتبر 1905 و سیاست دو پهلو و مزورانه ی دولت و مجالس قانون گذاری روسیه را به خاطر داشت ، روزی که شاه ایران فرمان مشروطه را امضا کرد ، به حکم تجارب تلخ تاریخی می توانست پیش بینی کند که این همه جز نمایشی به قصد اغفال مردم و خفه کردن جنبش های مشروطه خواهی نیست و آزادی های فریبنده ای که به ظاهر اعطا شده روزی عملا پس گرفته خواهد شد .
گمان می رود که در حسن قضاوت صابر درباره ی ماهیت انقلاب ایران و تصویر صحیح حوادث آن عوامل دیگری هم در کار بوده و مثلاً آشنایی او با عزیز بیگوف ، یکی از رهبران سازمان حزب " همّت " ، که ارتباط نزدیک با انقلاب ایران داشت ، در طرز تشخیص وی تأثیر مثبت داشته است .
به هر حال چنان که گفتیم ، در سال های 1905 تا 1911 م حوادث انقلاب ایران یکی از موضوع های اساسی طنز گویی صابر بود . شاعر در این مدت نزدیک به بیست قطعه شعر درباره ی انقلاب ایران سروده و می توان گفت که همه ی مرحله های انقلاب ، از چگونگی پیدایش جنبشها ، تشویش محمد علی شاه و طرفداران او ، دلیری های فدائیان و مجاهدان ، سستی و بی حالی مجلس شورای ملی ، استمداد شاه از دولت روس و امپریالیست های اروپا ، سرسپردگی بعضی از روحانیان به مرتجعین و بالاخره شکست انقلاب سطر به سطر در آثار وی انعکاس یافته است .
تا جایی که بر ما معلوم است نخستین اثر صابر در این موضوع قطعه ای است با مطلع " من بلمز ایدم بخت ده بو نکبت اولورمش " که در 24 نوامبر سال 1906 م در روزنامه ی ملانصرالدین چاپ شده است . این قطعه را صابر از زبان میرزا حسن مجتهد ، هنگامی که مشروطه خواهان آذربایجان او را از تبریز بیرون کردند ، سروده است .
در بهار سال 1325 ه ق میرزا علی اصغر خان امین السلطان ، یکی از بزرگترین مسببین بدبختی ایران که در جمادی الثانی سال 1321 ه ق از کشور تبعید شده بود ، پس از سه سال و نیم دوباره به ایران فرا خوانده شد و نمایندگان مجلس به علت سستی و بی حالی تصمیم مؤثری در این باره نگرفتند . صابر به دستاویز این پیشامد شعرهای زیر را در سرزنش ایرانیان سرود و در 12 مه 1907 م ( موقعی که دومای دوم روس دچار بحران و در شرف انحلال بود ) در روزنامه ی ملانصرالدین چاپ کرد :
هه دی گوروم نه اولدی بس ، آی بالام ادعا لرین ؟
دوتمش ایدی یری گوگی ناله لرین ، نوالرین ،
یوقسا قانوبدا عیبوی بوشلامسان ادالرین ؟
ایمدی حریف ، سوزهمان من دیه ن اولدی اولمادی ؟
انجمن اهلنین ، قوچاق ! سن دیمدینمی برتکی
ویرمیه جک رضا ، گله اولکه مزه " اتابک " ی ؟
نولدی که تز بوشالدی بس ایش گورن انجمنده کی ؟
کهنه قاپوهمان دابان ، من دیه ن اولدی اولمادی ؟
سن اودگلمیدین دیدین واربزیم اتحادمز ؟
من ده یا دندادر ؟ دیدیم : یوق بونا اعتمادمز ؟

بغضه ، نفاقه در بزیم غیرت و اجتهادمز .
پرده آچلدی ناگهان من دیه ن اولدی اولمادی ؟
پس از آن که اتابک در ماه رجب 1345 ه ق به دست عباس آقا ، مجاهد آذربایجانی ، کشته شد ، کسی به امضای محمد محمد زاده در روزنامه ی تازه حیات تفلیس خطاب به روزنامه ی ملا نصرالدین اشعاری سرود که ترجیح بند آن چنین بود " سن دیه ن اولدی بزدیه ن ؟ " و نیز روزنامه ی آذربایجان تبریز این مطلب را عنوان کرد و به اشعار صابر چنین پاسخ داد :
هه گوروسن یرنده در بر به برا دعامزی ،
گورنیجه مستجاب ایدوب تاری بزیم دعامزی !
و یردی کمال لطف ایله مطلب و مدعامزی .
ایمدی نیجه اولدی ملاعمو ، من دیه ن اولدی اولمادی ؟
انجمن اهلنون دیدون غیرت و همتی گرگ
سن سایانی کناره قوی ، گور که نلرسا یار فلک
من دیمه دیم اتابکون واردی باشنده بر کلک ؟
ایمدی نیجه اولدی ملاعمو ، من دیه ن اولدی اولمادی ؟
من دیمه دیم که ویرمیون یول بود یاره هر کسی ،
هر گلنه تانتمیون انجمن مقدسی ؟
من دیمه دیم که صبرایله گور نه چخار نتیجه سی ؟
ایمدی نیجه اولدی ملاعمو ، من دیه ن اولدی اولمادی ؟
سالمشیدی تزلزله جانمی و اوطن سسی ،
گلدی قولاغه ناگهان قاصد خوش سخن سسی :
نالادیلار اتابکی باتدی بو نشئه دن سسی .
ایمدی نیجه اولدی ملاعمو ، من دیه ن اولدی اولمادی ؟
صابر دوباره در روزنامه ی ملانصرالدین به تاریخ دوم اکتبر 1907 م به این اشعار پاسخ نوشت . در این شعر صابر به بعضی آزادی خواهان خوش باور می خندد و به ملت ایران توصیه می کند که از پای ننشینند و از مبارزه و کوشش خسته نشوند . چند بند آن چنین است :
لوغالاشوب آگورمه مش ! چو خدا بیله فریلداما ،
تربیه سزاوشاق کیمی بوش بوشنا هریلداما ،
باش قولاغین دوز لمیوب چو خدا باسوب گویلداما ،
دینمه ، دانشما ، یات بالام ! سن دیه ن المیوب هله .
منتظم اولمامش عمل رونق کار اولورمی یا ؟
صبح طلوع ایتمه مش وقت نهار اولورمی یا ؟
برگل آچیلماق ایله ده فصل بهار اولورمی یا ؟
دینمه ، دانشما ، یات بالام ! سن دیه ن اولمیوب هله .
قتل ایلدیز اتابکی ، منکه بوامری دانمرام ،
وارگنه مین اتابکز ، یوخسا عمل لی قانمرام ؟
کهنه قاپو بوتیزلیگه تازه لشه ، اینانمرام .
دینمه ، دانشما ، یات بالام ! سن دیه ن اولمیوب هله .
گیرم اتابک اولدی ده ، توپ و تفنگنزهانی ؟
بحر عمیق حرب ده کشتی جنگنزهانی ؟
اسگی حمام در اسگی طاس ، پس ینی رنگنزهانی ؟
دینمه ، دانشما ، یات بالام ! سن دیه ن اولمیوب هله .
سویله منه وزارت مالیه نزدوز لدی می ؟
یا اوزون ال ، اوزون پاپاغ قسسالا شوب گودلدی می ؟
اولکه نزه شمند و فریول تا پا بیلدی گلدی می ؟
دینمه ، دانشما ، یات بالام ! سن دیه ن اولمیوب هله .
دارشفای طهر انین گیت ایله برسیاحتین ،
میرزا ابوالحسن خانین گور روش طبابتین ،
تن یاری بولدی زهرایله یکسر عجم جماعتین
دینمه ، دانشما ، یات بالام ! سن دیه ن اولمیوب هله !. .
باز آذربایجان پاسخی داد که چند شعر آن این است :
گراولالیم آخوش دماغ ، عازم کوی ملک ری
ممکن اولورمی بویولی بردن ایدک تمام طی ؟
ترکی دیریواش یواش ، لفظ عرب شوی شوی .
سنده که یوخدی حوصله ، دینمه ، دانشما ، صبرایله !
سن دییسن که قیش گونی موسم فروردین اولا ،
من دیرم که فصل دی گیتمسه کیم امین اولا .
با خماریائی سوزلره ، قلب گرگ امین اولا
سنده که یوخدی حوصله ، دینمه ، دانشما صبر ایله !
چو خلاری اولکه دن قراخ باخدی بزه هر لدادی
اسگی قاپی دابانی تک بر نفسه جر لدادی
دور زمانی گورمه دن فرفراتک فرلدادی .
سنده که یوخدی حوصله ، دینمه ، دانشما ، صبرایله .
شعر صابر به نسبت حوادث و افرادی که تصویر می شد و پا به پا با پیشرفت و شکست انقلاب ، لحن و آهنگ خود را تغییر می داد . در سخنان وی گاه ، از پیروزی آزادی خواهان ، آثار سرور و نشاط پدیدار است و گاه ، از احساس خطر و تهلکه ، تشویش و اضطراب و زمانی ، بر اثر شکست و مغلوبیت ، علائم غم و اندوه .
در طنزهای صابر ماهیت حکومت مطلقه ، ظلم و فساد اجتماعی ، سیاست داخلی و خارجی دولت و چهره ی شاه مستبد و سران و سرداران و روحانی نمایانی مانند ظل السلطان ، سپهدار ، میرهاشم و دیگران همچنان که بوده اند ، ترسیم شده است .
شعر صابر نشان می دهد که محمد علی شاه قاجار – کسی که اسلاف خود را نمی پسندید ، و پدرش مظفرالدین شاه را یک مرد ملای بی خبر از سیاست و جدش ناصرالدین شاه را مردی نا آگاه به خیر و شر خود می خواند – خود نیز نه تنها از هر جهت راه و رسم پدران خود را در مملکتداری پیش گرفته ، بلکه پادشاهی است به مراتب از آنان پست تر و زبون تر . در بیان صابر " ممده لی " تمثال زنده ی یک سلطان حیله گر ، نادان ، دروغگو ، فاسد و رشوه خوار است .
قسمت دوم از سلسله اشعار صابر درباره ی ایران آنهایی است که کشمکش میان مردم سرسخت و ارتجاع بی امان و دلیری های ستارخان و پیرامونیان وی را تصویر و ترنم می کند . در این اشعار چهره ی حقیقی حوادث و نشانه ی خوشبینی به نتایج کار نمایان است .
ستایش صابر از ستارخان – ستارخان مردی بود دلیر و بی باک و از جان گذشته و در همان حال مدبر و محتاط ، در فنون جنگ ورزیده و به درستکاری و حقشناسی و گذشت و تعصب ممتاز و بسیار متدین و وطن پرست . با همین صفات بود که از همان روزهای اول قیام آذربایجان ، آوازه ی ستارخان و داستان دلیری های او در سراسر کشور پیچید و حتی از مرزهای ایران نیز گذشت . شاه برای سر او جایزه معین کرد ، اما انجمن سعادت برای او نشان فرستاد . مشروطه خواهان ایران وی را " سردار ملی " و مطبوعات روس و اروپای غربی " پوگاچف آذربایجان " و " گاریبالدی ایران " نامیدند و مردم درباره ی او شعرها و ترانه های بسیار ساختند . در این ترانه ها مردم آذربایجان ستارخان را به پایه ی قهرمانان ملی و پهلوانان افسانه ای رسانده بودند که " پیرهن از قرآن به تن دارد و تیر دشمن در او کارگر نیست . " خود او هم می گفت که " هر گلوله ای کارگر نیست و تیر اجل غیر از اینهاست . "
در چنین شرایطی بود که شعر صابر درباره ی ستارخان نیز منتشر شد . این شعر با دیگر اشعار صابر فرق داشت . شاعر اثر جدید خود را در بحر سنگین و مطنطن رمل سروده بود .
من حیفم می آید که ترجمه کامل این ستایش نامه ی شیوا را درباره ی مردم تبریز و سردار ملی ایران – هرچند که به شیوایی و روانی اصل آن نخواهد بود – به خوانندگان فارسی زبان ندهم :
ای خواننده ، از دیدن وجدم مرا دیوانه مپندار ،
و نعره ی شوریده ام را وهم مینگار .
شاعری هستم که طبعم چون دریا و شعر ترم دردانه است
و عیش و خوشیم آزادی و آزادگی .
شیدایی من برای دلاوران است
و آفرینم بر همت والای ستارخان .
چون مجلس ملی را در تهران ویران ساختند
مردم آذربایجان با ستارخان پیمان بستند
تا از استبداد و بیداد نفرت کنند
و در راه ملت و میهن جان سپارند .
آیه ی " ذبح عظیم " برای چنین قربانیان است
و آفرین من بر همت والای ستارخان !
خدا مردم آذربایجان را یاری کرد
تا بر ضحاک آل قاجار بشورند .
درود بر روان پاک شهیدانی
که خونشان خاک تبریز و تهران را گلگون کرد !
جایگاه آنان بهشت برین است
و آفرین من بر همت والای ستارخان .
بنگرید که ستارخان به چه کاری دست زده ،
که نه " شاه " و " وزیر " بل همه ی دنیا را " مات " کرده است .
بر شرف اسلام و ناموس وطن افزوده
و شأن و اعتبار و ملیت خود را به اثبات رسانده است .
اکنون چشم جهانیان به سوی ایران است
و آفرین من بر همت والای ستارخان !
ستارخان کشور ایران را زنده ساخت
و دین ملی خویش را پرداخت .
در جنگ دلیری و مردانگی نمود
و عین الدوله را رسوای جهان کرد .
او پروانه ای نبود که از شعله بگریزد . . .
پس آفرین بر همت والای ستارخان !
آفرین ، ای تبریزیان ، چه خوب به عهد خود وفا کردید !
دوست و دشمن ستایشگر و ثناگوی شماست .
زنده و پاینده باش ای سردار بزرگ !
پیامبر اسلام در بهشت بر تو می بالد
زیرا خدمت تو به اسلام و انسانیت بود . . .
ای آفرین بر همت والای ستارخان !
_____________________________
پانوشت :
از صبا تا نیما ، یحیی آریان پور، صفحه 58 ، و برای آگاهی بیشتر رجوع کنید به کتاب : هوپ هوپ نامه ، باکو 1977 ، ترجمه از : احمد شفایی .

Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire